خاطرات آقا نقاشی(یک)

ساخت وبلاگ

خاطرات آقا نقاشی(یک)

اردشیر پژوهشی

ماه محرم بود وطبق معمول ماه های محرمِ هرسال توی مدرسه ی ماهم مراسم عزاداری وسخنرانی برگزاربود. یه روحا نی جوان به مدرسه دعوت شده بود که خیلی خوب با بچه ها ارتباط برقرارمی کرد.  با زبان مناسب ودر خور فهم بچه ها حکایت عاشورا وشهادت امام حسین(ع) رو برای بچه ها تعریف کرد بچه ها حسابی مجذوب وخیلی متاثر شدن ....

مراسم تمام شد وما رفتیم سرکلاس دیدم بچه ها هنوز تو حال وهوای حکایت عاشورا سیرمی کنن به همین دلیل موضوع عاشورا رو پیشنهاد دادم  بچه ها هم استقبال کردن ومشغول شدن.

 با خودم فکر می کردم به کار گیری زبان مناسب در برقرار کردن ارتباط با بچه ها چقدر مهمه وچقدر خوب می شه با به کار گیری زبان وابزار مناسب ارزش های یک فرهنگ رو به بچه ها منتقل کرد...

دقایق پایانی زنگ نقاشی بود ومن داشتم نقاشی بچه ها رو نگاه می کردم علی که چشمای درشت و معصومش پر ازاشک بود نقاشی شو روی میز گذاشت تصویری از میدان نبرد در کربلا،  یک سو لشکریزد وسوی دیگرامام حسین (ع) با یاران اندکش ودر میانه ی صفحه تصویری بزرگ از مرد عنکبوتی، بزرگترازتمام آدم ها و چیزهایی که در نقاشی دیده می شد....متحیر ماندم.... سرم را بالا آوردم از علی چیزی بپرسم اما فرصت ازدست رفته بود، من متوجه نشده بودم زنگ خورده بود بچه ها رفته بودند وکلاس خالی بود...

دوباره به نقاشی نگاه کردم گوشه ی صفحه با خط ریزی نوشته بود: ای کاش من مرد عنکبوتی بودم تا در روزعاشورا از امام ویارانش دفاع می کردم....

باخودم فکر کردم چقدر خوب می شه با به کار گیری زبان وابزار مناسب، ارزش های یک فرهنگ رو به بچه ها منتقل کرد...

 

                                                                                                       آقا نقاشی

هنر،کودک،آموزش...
ما را در سایت هنر،کودک،آموزش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2honarkodakamozesha بازدید : 180 تاريخ : شنبه 29 آبان 1395 ساعت: 8:35